سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 0
کل بازدید : 23244
کل یادداشتها ها : 45
خبر مایه


< 1 2 3 4

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد     


و برمی گشت     


پرسیدند:


چه می کنی ؟


پاسخ داد:


در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم....


گفتند:

 

حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است


و این آب فایده ای ندارد


گفت:


...شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ،


اما آن هنگام که خداوند می پرسد


زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟


پاسخ میدم:


هر آنچه از من بر می آمد!      

 

دوستی نه در ازدحام روز گم می شود نه در سکوت شب،


اگر گم شد هرچه هست دوستی نیست 

 

منبع:http://javdanee.mihanblog.com/

 


  

خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار رزمین شد. خانم برای پیدا



 کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد. 

قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، آرزویت را برآورده می کنم. 


خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد. قورباغه به او گفت؛ نذاشتی شرایط برآورده کردن آرزوها را بگویم. هر آرزویی که برایت برآورده کردم، 10 برابر آنرا برای همسرت برآورده می کنم! 

خانم کمی تامل کرد و گفت؛ مشکلی ندارد. 

آرزوی اول خود را گفت؛ من می خواهم زیباترین زن دنیا شوم. 

قورباغه به او گفت؛ اگر زیباترین شوی شوهرت 10 برابر از تو زیباتر می شود و ممکن است چشم زن های دیگر بدنبالش بیافتد و تو او را از دست دهی. 

خانم گفت؛ مشکلی ندارد. چون من زیباترینم، کس دیگری در چشم او بجز من نخواهم ماند. پس آرزویش برآورده شد. 

بعد گفت که من می خواهم ثروتمند ترین فرد دنیا شوم. قورباغه به او گفت شوهرت 10 برابر ثروتمند تر می شود و ممکن است به زندگی تان لطمه بزند. 

خانم گفت؛ نه هر چه من دارم مال اوست و آن وقت او هم مال من است. پس ثروتمند شد. 

آرزوی سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون چون و چرایی برآورده کرد. 

خانم گفت؛ می خواهم به یک حمله قلبی خفیف دچار شوم! 

نکته اخلاقی: خانم ها خیلی باهوش هستند. پس باهاشون درگیر نشین. 

قابل توجه خواننده های مونث؛ اینجا پایان این داستان بود. لطفاً صفحه را ببندید و برید حالشو ببرید. 

  

جعبه کفش!!

زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند.آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز:یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند ودر مورد آن هم چیزی نپرسد. 

 

در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد وپزشکان از او قطع امید کردند.در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع ورجوع می کردند پیر مرد جعبه کفش را آوردونزد همسرش برد.  

پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید.پس از او خواست تا در جعبه را باز کند، .وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی ومقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود.

پیرزن گفت :هنگامی که ما قول وقرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید او به من گفت که هروقت از دست توعصبانی شدم ساکت بمانم ویک عروسک ببافم.

پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت وسعی کرد اشک هایش سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کرد وگفت این همه پول چطور؟پس اینها ازکجا آمده؟  

پیرزن در پاسخ گفت :آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست اورده ام



::


  

درویش و پسرش!!

درویشی کودکی داشت که از غایت محبّت، شبْ پهلوی خویش خوابانیدی. شبی دید که آن کودک در بستر می نالد و سر بر بالین می مالد.

 گفت: ای جان پدر چرا در خواب نمی روی؟

 گفت: ای پدر! فردا روزِ پنج شنبه است و مرا متعلّما (درس های) یک هفته پیشِ استاد عرضه می باید که از بیم در خواب نمی روم مبادا که درمانم.

 آن درویش صاحب حال بود.این سخن بشنید نعره ای زد و بی هوش شد.

 چون با خود آمد گفت: واویلا، وا حَسْرَتا؛ کودکی که درسِ یک هفته پیش معلّم عرض باید کرد شب در خواب نمی رود پس مرا که اعمالِ هفتاد ساله پیش عرشِ خدا در روز مظالم (قیامت) بر خدایِ عالم الاَسرار عرض باید کرد حال چگونه باشد؟


  
+ راست می گویند! مرد که گریه نمی کند...! گاهی، در میان لحظه های پر از درد، فقط، سکوت می کند، می شکند و می میرد !




+ یکی از یاران شیطان از ماموریتی که اون ماموریت گمراه کردن یک شیعه بود پیروز و با خوشحالی برگشت و ابلیس رو دید و پرسید : راستی فرمانده ! گمراه کردن اینها چه فایده ای داره؟ ابلیس جواب داد: امام اینها که بیاید عمر ما تمام میشود، غافلشان میکنیم ، که امامشان دیرتر بیاید . با کنجکاوی پرسید : این هفته پرونده ها چطور بود؟ ابلیس گفت : مگر صدای گریه آقایشان را نمیشنوی ؟


+ هدفت اگر برات مهمه نگاهت رو از اون چیزهایی که مانعت میشن بردار




+ هرچه زمان میگذرد مردم افسرده تر می شوند، این خاصیت دل بستن به زمان است! خوشا به حال آنکه بجای زمان به «صاحب زمان» دل می بندد. تعجیل در فرجش صلوات


+ سلام تولد شما مبارک باشه ان شا الله زیر سایه امام زمان زندگی خوبی داشته باشین


+ سلام


+ سلیمان باش و دستور بده! به خشمت بگو: برو اون طرف وایستا! برو و بر سر تکبرم خالی شو! به قهرت بگو: شما بفرمایید و بین من و جناب دروغ قهر برقرار کنید! به دیو درونت قاطعانه بگو: نـــــــــه!، من غلام ِ تو نیستم؛ تو غلام منی. مانند سلیمان نبی، مُـلکِ وجودت را فرمانروایی کن..... (الهی قمشه ای)


+ ازدواج باید آسمانی باشه یعنی اینکه برای ازدواج باید هم پسر هم دختر ملاک هایی رو در نظر بگیرن مثلا یکی از مهمترین ملاک هااین هست که خیلی باید توجه بهش بشه، دختر بایدپسری رو انتخاب کنه که اون رو بهشتی کنه و پسر هم باید دختری رو انتخاب کنه که اون رو بهشتی کنه حالا جا داره بگم که اگه این ملاک رو در نظر بگیری یعنی تمام ملاک هارو در نظر گرفتی پس میتونی با این ملاک به اهدافت دست پیدا کنی و...






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ